Thursday, October 31, 2013

حافظ

هر که شد مَحرَمِ دل در حرم یار بماند
وآن که این کار ندانست در انکار بماند

اگر از پرده برون شد دل من، عیب مکن
شُکر ایزد که نه در پردهٔ پندار بماند

صوفیان واسِتُدند از گرو مِی همه رَخْت
دَلق ما بود که در خانهٔ خَمّار بماند

محتسب شیخ شد و فِسق خود از یاد ببرد
قصهٔ ماست که در هر سر بازار بماند

هر می لعل کز آن دست بلورین ستدیم
آب حَسرَت شد و در چشم گُهربار بماند

جز دل من کز اَزَل تا به ابد عاشق رفت
جاودان کس نشنیدم که در کار بماند

گشت بیمار که چون چَشم تو گردد نرگس
شیوهٔ تو نشدش حاصل و بیمار بماند

از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر
یادگاری که در این گنبد دَوّار بماند

داشتم دَلقی و صد عیب مرا می‌پوشید
خِرقهْ رهنِ مِی و مُطرب شد و زُنّار بماند

بر جمال تو چنان صورت چین حیران شد
که حدیثش همه جا بر در و دیوار بماند

به تماشاگه زلفش دل حافظ روزی
شُد که بازآید و جاوید گرفتار بماند...

No comments:

Post a Comment