Monday, October 21, 2013

همـچو حافـظ غریب در ره عشق


زهر هجری چشیده‌ام که مـپرس
گشـتـه‌ام در جـهان و آخر کار
دلـبری برگزیده‌ام کـه مـپرس
آن چـنان در هوای خاک درش
می‌رود آب دیده‌ام کـه مـپرس
مـن به گوش خود از دهانش دوش
سخـنانی شـنیده‌ام که مپرس
سوی من لب چه می‌گزی که مگوی
لـب لـعـلی گزیده‌ام که مپرس
بی تو در کـلـبـه گدایی خویش
رنـج‌هایی کـشیده‌ام که مپرس
همـچو حافـظ غریب در ره عشق
بـه مـقامی رسیده‌ام که مپرس

No comments:

Post a Comment