( قدر اهل درد ، صاحب درد می داند که چیست )
آنکه دارد درد ، درد مرد می داند که چیست
ناز پروردان نعمت را چه باک از سوز دی
گوش سرما برده ، فصل برد می داند که چیست
لذت شهد وصال و صحبت جانانه را
آنکه شد از جمع یاران فرد می داند که چیست
قدر گلگشت چمن را بلبلی کاندر قفس
عمر شیرین را به سر آورد ، می داند که چیست
تا چو ما تنها نگردی خود چه دانی حال ما
( حال تنها گرد ، تنها گرد ، می داند که چیست )
چهر گلگون را چو مس در جمع ما مقدار نیست
کیمیا گر قدر روی زرد ، می داند که چیست
درد دل پنهان ز بی دردان بود اولی ( پژوم )
دردمندی جو ! که قدر درد می داند که چیست
پرویز پژوم شریعتی
آنکه دارد درد ، درد مرد می داند که چیست
ناز پروردان نعمت را چه باک از سوز دی
گوش سرما برده ، فصل برد می داند که چیست
لذت شهد وصال و صحبت جانانه را
آنکه شد از جمع یاران فرد می داند که چیست
قدر گلگشت چمن را بلبلی کاندر قفس
عمر شیرین را به سر آورد ، می داند که چیست
تا چو ما تنها نگردی خود چه دانی حال ما
( حال تنها گرد ، تنها گرد ، می داند که چیست )
چهر گلگون را چو مس در جمع ما مقدار نیست
کیمیا گر قدر روی زرد ، می داند که چیست
درد دل پنهان ز بی دردان بود اولی ( پژوم )
دردمندی جو ! که قدر درد می داند که چیست
پرویز پژوم شریعتی
No comments:
Post a Comment